هر لحظه‌ای که با مـی و معشوق بگذرد          بشنو ز نوربخش همان دم غنیمت است

                                                                                                                                   (دیوان نوربخش)

 

سکوت 

دَم غنیمت است

از: دکتر علیرضا نوربخش

ترجمه: صفـورا نوربخش


     « سکوت، دَم غنیمت است » با خط زیبای نستعلیق بر سردر قدیمی خانقاه تهران قرار گرفته بود. بار اول که نظرم را جلب کرد بچه بودم. تنها می‌توانستم کلمه‌ی اول را تشخیص دهم، « سکوت ». امّا هربار که به آن نگاه می‌کردم تمام حواسم متوجّه آن می‌شد.

     « سکوت، دَم غنیمت است »، این عبارت امر به سکوت می‌کند و در دنباله‌ی آن توضیح می‌دهد چرا سکوت اهمیت دارد. اگر به مقام سکوت دست پیدا نکنیم، زندگی ارزشمند ما ـ که دَم یا نَفَس ما نماد آن است ـ به هدر می‌رود. در عین حال این توضیح به روش دستیابی به سکوت ـ از راه دَم یا نَفَس ـ نیز اشاره می‌کند.

     تمرین سکوت بخشی از برنامه‌ی بیشتر طریقت‌های معنوی است. در اینجا سکوت نه تنها به معنای سخن نگفتن است بلکه به معنای آزاد شدن از گفتگوی درونی و پرچانگی ذهنی است که پیوسته در زندگی روزمره با آن مواجه هستیم. این شکل از سر و صدا یا همهمه‌ی درونی سخت‌ترین مانع دستیابی به سکوت است و خاموش کردن این همهمه مستلزم توجه مداوم است.

     گفتگوی درونی سدّ راه پیشرفت معنوی ماست. ما را « خواب » مي‌کند تا آنجا که به جهان پیرامون خود بی‌توجه می‌شویم، چه رسد به جهان معنوی. خیال‌پردازی ( خیالبافی ) روزانه مثال خوبی است از این مسأله. گاهی اوقات پس از رانندگی طولانی تعجب می‌کنیم که چگونه به مقصد خود رسیده‌ایم بدون اینکه رانندگی کردن یا مکان‌هایی را که از آن گذشته‌ایم به خاطر آوریم. مثل این می‌ماند که تمام راه را خواب بودیم و ناگهان در پایان سفر بیدار شدیم. در طول سفر قادر نبودیم ارتباطی پویا یا واقعی با جهان پیرامون خود داشته باشیم یا حتی آن را به درستی مشاهده کنیم.

     گاهی گفتگوی درونی به خودمشغولی مفرط می‌انجامد. برای مثال هنگامی که احساس می‌کنیم کسی در حق ما جفا کرده یا با ما بدرفتاری نموده، اغلب خشمگین، کینه‌توز و حتی نومید می‌شویم. در ذهن خود پیوسته گفتگو یا اتفاقی را که ما را ناراحت کرده مرور می‌کنیم. حتی گاهی آنچه را که واقعاً اتفاق افتاده بازنویسی می‌کنیم تا خود را بهتر جلوه دهیم و احساس بهتر کنیم یا تصور می‌کنیم بار دیگر که طرف را ببینیم چگونه رفتار کنیم و بیشتر مواقع در داستانی که در ذهن خود می‌نویسیم « همه‌ی عبارت‌های خوب و جالب » به ما تعلق دارد و درگیری به نفع ما حل شده و به رضایت ما انجامیده است. اگرچه می‌دانیم که این افکار بیشتر خیال‌بافی است که در نهایت آسایش و رضایت ناپایدار و کوتاهی به ارمغان می‌آورد، دوباره و دوباره به این تخیلات رو می‌آوریم. خیلی کم پیش می‌آید که بتوانیم با عمل کردن به گفتگوی درونی و پیروی از آن مشکل خود را حل کنیم و یا خشم خود را فروبنشانیم. در نهایت، همهمه‌ی ذهنی ناراحتی ما را تشدید می‌کند.

     البته این به معنای بي‌اهمیت شمردن فعالیت ذهنی در زندگی ما نیست. ذهن پیوسته مشغول فکر کردن، نقشه کشیدن، طراحی برای آینده، قضاوت کردن و تصمیم‌گرفتن است. طبیعتاً ما برای انجام وظایف روزانه نیازمند به استفاده از ذهنمان هستیم. اما هنگامی که گفتگوی درونی به خودمشغولی منجر می‌شود تماس ما با دنیای بیرون و دیگران قطع می‌شود و به شدت بر روی خود متمرکز می‌شویم. در این حالت قادر نیستیم که واقعاً دیگران را ببینیم، احساساتشان را بفهمیم و با آنان رابطه برقرار کنیم.

     خلاصه اینکه کسی که در ذهن خود گرفتار شده است نمی‌تواند واقعیتی ورای افکار و تصورات خود ببیند. گفتگوی درونی یا همهمه‌ی ذهنی ـ چه خودآگاه و چه ناخودآگاه ـ ما را از جهان و انسان‌های پیرامون ما جدا می‌کند. بدین ترتیب سفر معنوی، فقط زمانی آغاز می‌شود که ما توجه خود را از سر و صدای درونی به چیز دیگری معطوف کنیم. در نتیجه‌ی حرکت به سوی سکوت، ما خواهیم توانست با جهان و انسان‌های پیرامون خود هماهنگی بیشتری داشته باشیم.

     یکی از راه‌های خاموش کردن همهمه‌ی ذهنی انتخاب تنهایی است. با این تفکّر که هرچه کمتر با جهان و انسان‌ها درگیر شویم لذت سکوت درونی را بیشتر درک خواهیم کرد. قطعاً برای کسی که در تنهایی زندگی می‌کند و پیوسته در حال مراقبه و عبادت است و یا کشاورزی که در مکانی دورافتاده زندگی می‌کند و با انسان‌ها تماس زیادی ندارد، امکان دستیابی به آرامش درونی و سکوت بیشتر است تا کسی که زندگی او در گرو تماس و مراوده با دیگران است. اما برای کسانی که زندگی گوشه‌گیری و عزلت را انتخاب می‌کنند همیشه این خطر وجود دارد که با بازگشت به جهان و انسان‌ها و در نتیجه هجوم همهمه‌های ذهنی، خودداری و تعادل خود را از دست بدهند.

     مهمتر اینکه زندگی گوشه‌گیری و تنهایی اگرچه شاید راه حلّی برای مشکل سر و صدای درونی باشد، در نهایت زندگی رضایت‌بخشی نیست. چرا که ما زمانی خود را می‌شناسیم و نقاط قوت و ضعف‌مان را به عنوان انسان درک می‌کنیم که تلاش کنیم با دیگران در صلح و آرامش زندگی کرده و به انسان‌ها احترام گذاشته و آنها را تحمل کنیم حتی اگر فکر و عمل آنها با افکار و عقاید و خواسته‌ی ما تفاوت داشته باشد.

     تصوّف مستلزم ترک دنیا است از طریق بی‌توجهی به سر و صدای درونی که ما را به آن متصل می‌کند. ولی این حرکت در عین حال مستلزم قبول مسئولیت زندگی کردن در میان مردم، در جامعه و در دنیاست. برای انجام این مهم باید به جایگاه سکوت دست پیدا کرد.

     هنگامی که متوجه دَم می‌شویم دیگر به گفتگوی درونی مشغول نیستیم. مثل این مي‌ماند که توجه ما به بیرون پرتاب می‌شود و افکار و تداعی معانی را پشت سر می‌گذارد. درست مثل استاد نجاری که کاملاً مشغول کار خود شده، ما نیز با کمک دَم ذهنمان را ساکت می‌کنیم و تنها به آنچه پیش روی ما است تمرکز می‌کنیم. البته سر و صدای ذهنی تا وقتی که زنده هستیم ادامه پیدا می‌کند، اما توجّه به دَم از اهمیت این سر و صدا می‌کاهد و به ما کمک می‌کند تا از بند تصورات مربوط به گذشته و آینده رها شویم. مانند رهگذران و ناظران بیطرفی که دیگر در گفتگوی درونی شرکت نمی‌کنند، توجه ما تنها به دَم و زمان حال معطوف می‌شود.

     در نزد صوفیان دَم وسیله است برای ذکر حق. ذکر حق، تمام افکار و خواسته‌هایشان را تصفیه می‌کند، سر و صدای بی‌پایان و پرچانگی ذهنی‌شان را خاموش کرده و به آنها کمک می‌کند به سکوت درونی دست پیدا کنند. سکوت ذهن به بیداری دل می‌انجامد و در نتیجه صوفی به مقامی می‌رسد که در آن پذیرای دیگران می‌شود و به دیگران مهر می‌ورزد.

     مراقبه در سکوت و تمرکز بر روی دَم و از طریق دَم توجّه به صفات الهی، مستلزم تمرین ممتد و متوالی است. به ویژه در مورد کسانی که مراقبه برایشان تازگی دارد، اغلب ذهن آنها به وادی خیالبافی منحرف می‌شود و توجه به دَم از میان می‌رود. سالک مبتدی پیوسته نیاز به یادآوری دارد که به دَم توجه کند و از پرداختن به گفتگوی درونی بپرهیزد.

     در سنّت تصوّف موسیقی حکم سگ نگهبانی را دارد که پیوسته به ما نشان می‌دهد تا به راه درست، یعنی به زمان حال بازگردیم و به ما کمک می‌کند که دوباره و دوباره به دَم و به حق تمرکز کنیم. در وحله‌ی اول اینطور به نظر می‌رسد که با گوش دادن به موسیقی اجازه می‌دهیم که سر و صدای بیشتری وارد ذهن ما شود و در نتیجه از مقام سکوت دورتر می‌شویم. در واقع بعضی از انواع موسیقی به طور یقین همین کار را انجام می‌دهند و در نتیجه توجه به دَم را مشکل می‌سازند. اما موسیقی تأثیرگذار همچون راهنمایی است که مسافر گم‌گشته را به راه درست، یعنی به راه دَم، هدایت می‌کند.

     موسیقی، چه سکولار و چه معنوی ما را تحت تأثیر قرار می‌دهد. البته هریک از ما نسبت به گونه‌های متفاوت موسیقی احساسات متفاوتی را تجربه می‌کنیم. چه بسا احساس ما ناشی از یادآوری شرایطی است که بار اول آن موسیقی را شنیده‌ایم و یا شاید ناشی از هنجارهای فرهنگی ماست، به این معنا که یاد گرفته‌ایم گونه‌ای از موسیقی را با احساسات ویژه‌ای پیوند بزنیم. دلیل آن هرچه باشد، واقعیت این است که هنگام گوش دادن به موسیقی احساسات گوناگونی را تجربه می‌کنیم.

     شعر صوفیانه بازگو کننده‌ی عشق انسانی به حق است و هنگامی که با موسیقی درمی‌آمیزد می‌تواند در ما تجربه‌ی اشتیاق و عشق به حق را ـ ولو برای مدتی بسیار کوتاه ـ زنده کند. موسیقی مشوّق ما در راه عشق است و در عین حال به ما یادآور می‌شود که سکوت و توجه به دَم اولین گام‌های این راه هستند. هدف نهایی صوفی رسیدن به حق از طریق عشق است.

© 2024 Nimatullahi Sufi Order. ALL RIGHTS RESERVED.